روزگار سخت است و از آن سخت تر اشک چشمان تو
میدونی ... یه چند باری رفتم دم در خونه ی خدا
داد زدم آهای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
کجا یی ؟
میشنوی ؟
گوشات سنگین شده ؟
چرا دیگه صدای منو نمیشنوی ؟
دیگه بغضم ترکید ... داد زدم
خسته شدی خدا ؟
نکنه خوابت برده خدا ؟
نکنه از دست ما بنده ها خسته شدی ؟
آره ... خسته شدی .. نگو نه که میگم دروغ میگی خدا
چقدر واست اشک ریختم ؟
مگه دینم رو نباختم ؟
مگه عشقم رو نگرفتی ؟
مگه کمرم رو نشکستی ؟
حالا منم و یه خواهر ... د اونم بگیر دیگه خدا ... تو خوب بلدی منو تنها بزاری ... تو که خوب بلدی کمر آدما رو بشکونی
به خدا روز قیامت حقم رو ازت میگیرم خدا