-
نا رفیق !!!
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1385 18:02
زمین گرمم کمته کمته آتیش خدا بوسه ی مرگ و بچشی بندت بشه جدا جدا زمین گرمم کمته تو که میگفتی من سرم کی میشه اون گلوتو با دشنه ی نامردی بدرم تو که ندیدی خورشید و پس چرا میخوای بتابی؟ مگه تو فردا نمیخوای تو یه وجب جا بخوابی؟ آخه چیکار کرده با من ریشه مو از جا میکنه وقتی که نفرین میکنم برمیگرده خودمو میزنه هر کاری میخوای...
-
حیف آن بود که با رفتنش گریستم
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1385 15:33
روزگار سخت است و از آن سخت تر اشک چشمان تو میدونی ... یه چند باری رفتم دم در خونه ی خدا داد زدم آهای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا کجا یی ؟ میشنوی ؟ گوشات سنگین شده ؟ چرا دیگه صدای منو نمیشنوی ؟ دیگه بغضم ترکید ... داد زدم خسته شدی خدا ؟ نکنه خوابت برده خدا ؟ نکنه از دست ما بنده ها خسته شدی ؟ آره...
-
باختی
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1385 21:48
هنوز حرفای ناگفته دارم گوش کن تو هم این زهر تلخ نفرت و نوش کن آره تو راست میگی عشق بچه بازی نیست همون بهتر بری ما رو هم فراموش کن تو آبروی عاشقی رو پاک بردی دارم جدی میگم ... برای من مردی چقدر ساده بودم که باورت کردم عزیزم بودی و خونم و می خوردی تو که بریدی و دوختی و بهونه ساختی اما بدون که تو عاشقی باختی عشق و چه...
-
درخت سیب
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1384 20:59
این رو خیلی دوست دارم تو دلت سیب می خواست از درخت همسایه بالا رفتم باز سیب را چیدم بی خبر باغبان زاغ مرا چوب میزد رد آن سیب به دست تو رسید باغبان غضب آلود نگاهت میکرد و تو خوشحال از آن سیب بودی من اشک میریختم آرام و هنوز در این فکرم که چرا درخت خانه ی ما سیب نداشت
-
دارم از تو مینویسم
جمعه 5 اسفندماه سال 1384 17:30
از تو که خوابی و رویا چقده دورم ... خدایا به خیالم که یه خواب بود اگر نه مست خدایا ******************** زندگی هم شده بود برام غم انگیز آدم یه روزایی هست که اصلا دوس نداره چیزی یادش بیاد ( مث امروز من ) . آره ... یه روزایی هست که اصلا دوس نداری کسی رو ببینی ( مث امروز من ) . یا که نه ... شاید اصلا دوس نداشتم که امروز...
-
آسمان بار امانت نتوانت کشید
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1384 13:18
آرام قدم زدم ... نم نم و بارانی شمردم با خود تمام عهد های پنهانی لعنت معلم ... که به من یاد نداد بیش از این شمار اعداد ریاضی نفرین زمان را که به من مهل نداد ( مهلت ) وای از کبوتر که به من قول نداد دیده بودم قدیما باغ گلی نفرین باغبانش که به من گل نداد *********************** آسمان مهتابی باز شور نداشت سفیدست مهتاب...
-
من دوست دارم چون تو نباشم باز
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1384 18:42
من باز هم از تب این عشق پریشانم باز ای خدا چه بگویم که از این کار پشیمانم باز آنقدر درب در ویلای خدا دادی زدم جوابی نیامد و من هیرانم باز باز گویی که از این عشق نگرانم باز تو چه گویی که من بی امانم باز آنقدر رنج کشیدم که نگو من به هجرت میروم که مهمانم باز آشیان ناله شدی اشک شدی تازه شدی همچو عاشق در این دنیا آوازه شدی...
-
گردن کج
جمعه 30 دیماه سال 1384 12:14
سلام ... اول بگذارید یه شعر از خودم واستون بگم ... آسمان هم با من گردن کج دارد باز از سر تقصیر من است تیرگی ام ظالم مادرم بود که آب نزد پیشانی سیاهم را در بچگی ام ظلم کرد پدرم با زندگی آسمان هم با او ساز مخالف میزد گه گاهی می نشست و از تهه دل با آسمان تنهایی حرف میزد ظالم روزگاز بود که باز لقمه نان را گرفت از سفره...
-
قصه ی زندگی من
یکشنبه 18 دیماه سال 1384 15:23
آسمان تیرگی هایم خشکید . همون جمله ای که هیچ وقت به اون نمی رسم . یا به قول ناپلئون : (( آنقدر شکست خوردم تا شکست دادن را آموختم )) ولی خوب ... ارزشش رو داشت ... شدم قصه یاس ... همون یاسی که یه باغبون اونو میکاره تو باغ شهر ... همون یاسی که شاعر در موردش میگه (( عابرای بی احساس پا گذاشتن روی یاس )) آره همون آدمای...
-
دارم مینویسم به خاطر
چهارشنبه 14 دیماه سال 1384 15:48
دارم از اول براتون می نویسم . کنار دیوار تکیه زدم و مینویسم . کنار دیواری که زیرش پره از مورچه ... همون دیواری که هر مرد و نامردی به اون تکیه میده ... همون مورچه ای که هیچ کدممون تا حالا اشکشو ندیدیم ... می نویسم به یاد میوه ها : خیار ... نه به خاطر خش ... به خاطر یارش ... می نویسم به خاطر شلغم ... نه به خاطر شلش ......