پسر خود ساخته

نوشته های ژوزف پسر خودساخته

پسر خود ساخته

نوشته های ژوزف پسر خودساخته

آسمان بار امانت نتوانت کشید

 

 

آرام قدم زدم ... نم نم و بارانی

شمردم با خود تمام عهد های پنهانی

لعنت معلم ... که به من یاد نداد

بیش از این شمار اعداد ریاضی

نفرین زمان را که به من مهل نداد ( مهلت )‌

وای از کبوتر که به من قول  نداد

دیده بودم قدیما باغ گلی

نفرین باغبانش که به من گل نداد

***********************

آسمان مهتابی باز شور نداشت

سفیدست مهتاب ولی نور نداشت

روی تو آسمانی و مهتابی

بی فایده که آسمان هم حور نداشت

 

با هر عهد شکنی قالب رنگی شدم

بی خیال از جعبه ی مداد رنگی شدم

آنقدر عهد شکستی ... رنگ زدی

به گمانم که آسمانی ها  رنگ رنگی  شدن

 

تقدیم به شما

من دوست دارم چون تو نباشم باز

من باز هم  از تب این عشق پریشانم باز

ای خدا چه بگویم که از این کار پشیمانم باز

آنقدر درب در ویلای خدا دادی زدم

جوابی نیامد و من هیرانم باز

 

باز گویی که از این عشق نگرانم باز

تو چه گویی که من بی امانم باز

آنقدر رنج کشیدم که نگو

من به هجرت میروم که مهمانم باز

 

آشیان ناله شدی اشک شدی تازه شدی

همچو عاشق در این دنیا آوازه شدی

دست بر دست زدی که به هوشی باز

از شوق هوشیاری مغرور ناله شدی

 

شک کردی که انسانی ... مستانه شدی

مشکوک به این خانه بودی ... آواره شدی

شک به ناله کردی و آوازه شدی

مثل یک عشق وسیع خود ساخته شدی

******************************

دوست دارم که جای اشک باشم

تا زاده شوم از چشمانت باز

تا جان بگیرم از مژه هایت

تا جاری شوم بر گونه هایت باز

 

دوست دارم اشک باشم تا باز

عمر را سپری کنم با گونه هایت

دوست دارم که اشک باشم باز

تا که جان دهم بر لبانت باز